شوخی قلم با زلف نگار
(در لهجه ی زیبای غوریونی)
جمبازه مده زلف که قلبم لکتو شد
قرآن زده از دست تو حالم کتو شد
دیوونه شدم هوش مه برفت دل مه بترقید
از دوری تو این دل زارم که او شد
رفتی و شلپس به زمین خورد دل من
هرچند خراب بود خراب تر ز جلو شد
از ارسی کلکین نگاه کردی تو یک بار
با یک نگهت جان و تن من به خو شد
از دوری تو دل مه ترقاص صدا کرد
در شهر قرمبس زد و جانم هموتو شد
گفتی که بیایم به خزان یا که بهاران؟
ای خیر ندیده آی که هنگام درو شد
ایشتونه جورومرگ خبر از مه نداری
سالهاست دلم در هوس قورمه پلو شد
اوضاع وطن گرچه خراب است به مچه
از فتنه ی چشم تو ببین قل مقلو شد
یک بوسه بده دل مه برفت خیر نبینی
کامگار به یاد لب تو چشم پر او شد
نظرات شما عزیزان: